سلام به بهترین دوستم خدا.
فکر کنم الان سرت خلوت باشه البته مطمئن نیستم چون هنوزم خیلیها هستن که با تو حرف میزنن.
خداجون الان داره بارون میاد.ممنون که این نعمتتو بر سر ما میریزی.خودت میدونی که من عاشق بارونم.زیر بارون بودم ولی چون سرما خوردم نتونستم زیاد زیرش وایسم چون مامانی عصبی میشه و من به خودم قول دادم که دیگه ناراحتش نکنم.خیلی دلم میخواد برم زیر بارون ولی نمیشه برا همین گفتم بیامو باز باهات حرف بزنم.یخورده دلم گرفته.
جوگیرم دیگه چه میشه کرد.دلم واسه بابام تنگ شده.خدایا کمک کن که همیشه سالمو سلامت باشه.میدونی که از هر چیزی برام با ارزش تره و بیشتر از خودم دوسش دارم.خدایا ازت میخوام همیشه مراقب کل خانوادم باشی.مخصوصا داداش گلم.خدایا من عزیزانمو به تو میسپارم چون هیچکی بهتر از تو نمیتونه مراقبشون باشه.
خدا جون مامانم داره صدام میکنه نمیدونه دارم با تو حرف میزنم و گر نه اصلا کاری به کارم نداشت.بهتره من دیگه برم تا عصبی نشده.
ممنونم که بازم به حرفام گوش دادی.وقتی باهات حرف میزنم احساس میکنم دیگه هیچ غمی ندارم و تو همه چیو درست میکنی.من عاشق این آرامشم.دوست دارم دوست من.
خدایا مراقب هممون باش.بابای
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود.
زندگی را تماشا میکرد.
رفتن و ردپای آن را.
و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.
جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند.
او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود.
او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی.
آدمها آوازت را دوست ندارند.
غمگین شان می کنی.
دوستت ندارند.
می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد.
آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند.
دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ.
تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد.
دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست.
اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست.
دانشجویی به استادش گفت:
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم آن را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند .
پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.
"برای اینکه شما را متوقف کتم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم ".
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ....
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند.
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!
کودک نجوا کرد: « خدایا با من صحبت کن » و یک چکاوک آواز خواند ، ولی کودک نشنید.پس کودک با صدای بلند گفت : « خدایا با من صحبت کن » و آذرخش در آسمان غرید ، ولی کودک متوجه نشد.
کودک فریاد زد: « خدایا یک معجزه به من نشان بده » و یک زندگی متولد شد ، ولی کودک نفهمید .
کودک ناامیدانه گریه کرد و گفت: « خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم » ، پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد،ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد!
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
پی نوشت :و خدا در همین نزدیکی نه آنقدر دور که فکر می کنیم .آنقدر نزدیک که باور آن هم برای مان سخت است.فقط باید خدا را بخواهیم و آنگاه است که خداوند عاشقانه بسوی تو خواهد شتافت.پس باور کنیم که خدا درهمین نزدیکی است.
خدا جونم سلام.
بازم منم.بازم همون مزاحم همیشگی.اما فکر میکنم تو همه ما مزاحما رو دوست داری.مگه نه؟اگه نداشتی که اینقدر قشنگ به حرفامون گوش نمیدادی.خدا میخوام ازت تشکر کنم.خودت میدونی برای چی.واقعا ممنونم که هر لحظه کنارمی.خدا جونم خیلی دوست دارم.
خدایا دیروز پیش دوستم بودم.دارم سعی میکنم یکاری کم که باورت کنه.دارم ذره ذره پیش میرم اما نمیدونم بتونم موفق بشم یا نه.خدا جون خودت که میبینی من دارم تمام سعیمو میکنم.حرفاشون برام عجیبه.اصلا منطقی نیست.نمیدونم چرا این حرفارو میزنه.حرفاش اصلا به شیعه ها نمیخوره.امیدوارم بفهمه که داره اشتباه میکنه.بفهمه اونطورا هم که فکر میکنه سخت گیر نیستی.بفهمه که تو از ما چیز زیادی نمیخوای.خدا کمکشون کن.
خدا ببخشید که بازم سرتو درد آوردم.برا همینه که میگم بهترین دوستی.بعضی از دوستام خیلی زود خسته میشن. اما تو اینطوری نیستی.
خدایا خوش بحال فرشته هات که همیشه پیشتن کاش منم پیشت بودم و میدیدمت.
خدایا من دیگه باید برم بازم مثل همیشه تنهام نذار.بای
خدایا سلام.
خدا جون منم.یادته هر روز باهات حرف میزدم.میدونی که کیم؟همون که گفتم میخوام تو بهترین دوستم باشی.
شناختیم؟میدونم که شناختیم.خدایا تصمیم گرفتم این دفعه اینطوری باهات حرف بزنم تا دیگران هم بفهمن.بفهمن که من دروغ نمیگم.بفهمن تو واقعا بهترین دوستی.بفهمن تو هیچوقت ما رو فراموش نمیکنی.اونا هستن که فقط موقع مشکلاتشون یادشون میاد که خدایی هم هست.
خدایا چرا اینطوری هستن؟چرا وقتی یه اتفاق خوب براشون میفته نمیگن خدایا شکرت؟
واقعا چرا؟چرا اینقدر خودشونو از تو دور میکنن؟چرا فکر میکنن تو خیلی دوری؟یعنی واقعا نمیدونن تو از همه چی بیشتر به ما نزدیکی!چرا سعی نمیکنن تو رو حس کنن؟
خدایا من خودم هم یه روز بد بودم،یه روزی فراموشت کرده بودم.ممنونم که کمکم کردی.کمک کردی که حست کنم.بفهمم چقدر محشری.
خدا جونم به اونای دیگه هم کمک کن.کمک کن حست کنن.کمک کن بفهمن اگه یه موقع دعاهاشونو بر آورده نمیکنی به صلاحشونه.
امیدوارم یه روزی همه بفهمن که چقدر با ارزشی،بفهمن چقدر دوس داشتنی هستی.